دلیل؟!

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    دهکده ما
    مدیر وبلاگ: محمد خدابخشی

امکانات جانبی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

نظرسنجي

    میزان رضایت شما از وبلاگ؟!

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 329
    کل نظرات کل نظرات : 53
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 2

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 509
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 1
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 51
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 170
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 525
    بازدید ماه بازدید ماه : 1044
    بازدید سال بازدید سال : 18704
    بازدید کلی بازدید کلی : 87942

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 18.118.146.180
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دهکده ما(جدیدترین ها) و آدرس dehkadema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

    بهار - وبلاگت فوق العادست سنجاقک واقعا لذت بردم ، ولی حیف بازدیدت کمه ، چرا با سایت های بزرگ تبادل لینک نمی کنی تا بازدیدت بالا بره ؟ یه سری به این سایت که واست گذاشتم بزن و باهاش تبادل لینک کن . بازدیدت رو از این رو به اون رو می کنه .... فقط یه بار امتحان کن - 1393/9/24
    مهرنوش - سنجاقک اسم شماست؟

    خخخخخخخ

    سنجاقک پیشنهاد می کنم واسه افزایش بازدیدت با هم تبادل لینک کنیم. منتظرتم !!! - 1393/9/20
    مهرنوش - سنجاقک اسم شماست؟

    خخخخخخخ

    سنجاقک پیشتهاد می کنم واسه افزایش بازدیدت با هم تبادل لینک کنیم. منتظرتم !!! - 1393/9/19
    دختری با عقاید خاص - سلام مرسی اومدی - 1393/9/17
    مهرنوش - سنجاقک وبلاگ خیلی خوبی داری .
    منم یه وبلاگ دارم که لیست همه دوستام داخلشه ، بهشون پیشنهاد دادم وبلاگ سنجاقک را ببینند ، تو هم وبلاگت رو توی این لیست لینک کن ، کار خیلی راحتیه ، اینجوری بازدید وبلاگت خیلی زیاد میشه...

    http://www.mehrnooosh.loxblog.com - 1393/9/16
    مهرنوش - سنجاقک وبلاگ خیلی خوبی داری .
    منم یه وبلاگ دارم که لیست همه دوستام داخلشه ، بهشون پیشنهاد دادم وبلاگ سنجاقک را ببینند ، تو هم وبلاگت رو توی این لیست لینک کن ، کار خیلی راحتیه ، اینجوری بازدید وبلاگت خیلی زیاد میشه...

    http://www.mehrnooosh.loxblog.com - 1393/9/15
    منصور - سلام دوست عزیز واقعا وبلاگ زیبا و خوبی داری بهت تبریک میگم و امیدوارم همیشه سربلند و یروز باشی
    خوشحال میشم شما هم به وبلاگ های من سر بزنید و نظرتان رو ثبت کنید و اگر موفق بودید تبادل لینک خواهیم کرد.
    pershin1.loxblog.com و pershin2.loxblog.com
    - 1393/8/15
    نقاب باز - و هنوزم معنی عشق واقعی مجهول . مظلوم است - 1393/6/25
    neghabbaz - beatifuul - 1393/6/18
    سه ساری بمان - واقعا لذت بخشه دیدن این تصاویر زیبا. ممنون دوستم از پست قشنگت - 1393/4/24

دلیل؟!

چشمانش را که گشود او در میان ابرها بود او در آسمان بود

برای مدتی خوشحال بود تا اینکه فهمید باید به زمین بیاید

ناراحت شد و دلیل باریدن خود را نمیدانست اما او میدانست که برای بازگشت به آسمان باید به دریا برسد

حالا دوباره شاد شده بود و امید را پیدا کرده بود

مدتی گذشت تا اینکه زمان موعود فرا رسید او حالا باید می بارید 

در راه زمین او تنها به دریا فکر میکرد اما دریا نصیب او نشد او در رودی باریکی بارید

اما او این بار دیگر ناراحت نشد چرا که هنوز فرصت رسیدن به دریا بود ، هنوز امید بود هر چقدر هم که فاصله دور بود

به محض دیدار رود مسیر را از رود پرسید رود هم که سال ها بود راه رسیدن به دریا را در پیش گرفته بود او را راهنمایی کرد

حالا او دیگر تنها نبود او مثل خود را پیدا کرده بود او کسی را پیدا کرده بود که تنها به دریا فکر میکرد

آن دو در راه بارها و بارها سنگ های بزرگ را باهم ، آن هم تنها برای رسیدن به دریا پشت سر گذاشته بودند تا اینکه به سدی رسیدند که رود توان عبور از آن را نداشت

حالا دیگر او تنها خود بود یا باید بودن با دریا را انتخاب میکرد یا رویای بودن با دریا را

او دریا را اتنخاب کرد حالا او تنها بدنبال فرصتی برای پرواز بود تا دریا را ببیند 

مدتی گذشت تا اینکه باد را ملاقات کرد.آری باد همان فرصت بود

او سوار بر باد از سد عبور کرد حالا او در حال پرواز بود با اینکه بال نداشت در پرواز او تنها به آسمانی فکر میکرد که قرار بود به آن بازگردد

او به دریا رسید وقتی به دریا رسید او دیگر قطره باران نبود او دیگر دریایی بود به وسعت آسمان ها 

حالا دیگر او خود دریایی بود که آسمانیان در انتظار او بودند 

اکنون او دلیل به زمین آمدن را میدانست او باید میبارید تا بتواند دریا شود

امضا:محمد خدابخشی


تاریخ ارسال پست: دو شنبه 24 آذر 1393 ساعت: 14:56
می پسندم نمی پسندم

تصمیم

تو را به جهان دیگری فرستادم تا خودت عاشق بودن را انتخاب کنی 

در آن روز های اول که تنها در فکر باز گشت بودی تنها تماشایت برایم کافی بود اما این روزهای زیبا زود گذشت 

حالا تو بزرگتر شده بودی حالا تو در اوج بودی این روزها را هم دوست داشتم چرا که با وجود فراموشیت از یاد کردنم زیبایی ها را دوست داشتی و گاهی اوقات هم در فکر آفریننده این زیبایی ها هم میافتادی

این روزها هم در حال تمام شدن بود دیگر چندین سال از آن روزهای پاک میگذشت اما تو هم چنان تصمیمت را نگرفته بودی که عاشق باشی یا نه

اما من امیدوار بودم چرا که میدانستم حالا که عاقل شده ای شاید دلیل بودنت را درک کنی 

اما این روزها خیلی بد بود چرا که تو فقط تو بودی تو تنها در فکر پیروزی بودی اما نمی دانستی که برای رسیدن به بزرگترین پیروزی تنها لازم بود تا عاشق میشدی

این روزها هم هر چه بود گذشت حالا دیگر من تصمیمم را گرفته بودم میخواستم تو را برگردانم اما تو تا همان لحظه آخر هم تصمیمت را نگرفته بودی و من هم تنها صبر میکردم

تا اینکه تو تصمیمت را گرفتی و تصمیم گرفتی که با من باشی اما اندکی دیر شده بود چرا که تو دیگر وقتت تمام شده بود و در حال باز گشت به خانه بودی

امضا:محمد خدابخشی


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 19 آذر 1393 ساعت: 21:29
می پسندم نمی پسندم

اشک؟!

akairan

تلفن ارباب زنگ خورد جواب تلفن را داد ،دوستش تمام کرده بود جایی نشست و شروع کرد به گریه کردن اینجا اول جایی بود که فهمیدم باید ببارم

در دقایق اول خوش حال بودم زیرا فهمیده بودم که من با این قد و قامت تنها راه ناراحت  بودن آدم ها هستم

تا اینکه دیروز به یکباره شروع کردم به باریدن ولی این بار دیگر دلیل را نمیدانستم چون خواب بودم. تصمیم گرفتم این بار دیگر بیدار باشم تا دلایل را یفهمم

ظهر روز بعد ارباب دوباره شروع کرد به گریه کردن ولی این بار دلیلش را درست نفهمیدم چرا که او در حال لبخند زدن بود اما گریه میکرد ،با خودم گفتم حتما لبخند زدن نیز راه دیگری برای ناراحت بودن است.

پس فهمیدم که رقیبی دیگر دارم .در فکر شکست دادن لبخند بودم که ناگهان احساس بارش کردم

وقتی بیرون را نگاه کردم ارباب را در وسط اتاقی دیدم که تنها بود و تنها ناراحت بود این بار هم به اولین چیزی که فکر کردم اتاق بود چرا که او هم رقیب جدید من بود 

امروز صبح هم او را در بین مردم دیدم او داشت میخندید اما ناراحت بود این بار دیگر اندکی تعجب کردم آخر آنها هم آدم بودند مگر میشود آدم ها، آدم را به گریه بیندازند؟

در همین فکر بودم که احساس کردم او میخواهد هم گریه کند هم لبخند بزند و هم در اتاق باشد اما او مرا انتخاب کرده بود من پیروز شده بودم 

 در حال پایین آمدن بودم که او را دیدم تازه رقیب اصلی خودم را پیدا کرده بودم تازه فهمیده بودم که دلیل همه ی خنده ها و گریه ها چه کسی است تازه ارباب خود را پیدا کرده بودم اربابم هم زیبا بود هم نام زیبایی داشت او عشق بود. 

امضا:محمدخدابخشی


تاریخ ارسال پست: جمعه 14 آذر 1393 ساعت: 22:32
می پسندم نمی پسندم